امشب دو دست خالی ام از خویش بیزارند
وقتی ،دو چشم خیس من،تا صبح بیدارند
در حسرت آرامشی شیرین دلم پوسید
این بغض ها افسوس،در تکرارو تکرارند
می خواهم از این قفل ِ خاموشی رها گردم
اما ببین! قفلی پس از قفلی! چه بسیارند!
یک شب تمام ِ عشق را ،در چهره ات دیدم
فردا تمام عکس هایت ،روی دیوارند
وقتی گلاب ِ چشم هایم،صورتم را شست
فهمیدی این لبخندها،از روی اجبارند!
من بودم و،دنیایی از دلتنگی وفریاد
می میرم،اما،چشم هایم خواب وبیدارند!!
تاریخ: 27 / 2 / 1390برچسب:شعر در حسرت آرامشی شیرین از نگار,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★
آخرین مطالب